که تو در کتاب فرو فرستاده به پیامبر مرسلت (درود تو بر او و خاندانش) فرمودی: خدا محو میکند آنچه را بخواهد و ثبت میکند آنچه را اراده کند و کتاب جامع نزد اوست.
و در این شب ذکر و شکر خویش و رغبت به سوی خود و بازگشت و توبه روزیام فرما
وَ التَّوْفِیقَ لِمَا وَفَّقْتَ لَهُ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِمُ السَّلامُ و به آنچه محمّد و خاندان محمّد (درود خدا بر آنان باد) را به آن موفق کردی توفیقم ده.
۶- این دعا را که امام صادق (ع) نقل شده است، بخواند:
شیخ مفید فرموده: در این شب صلوات بسیار فرست و در نفرین بر ستمکنندگان به آل محمّد (صلیاللهعلیهوآله) و لعن فرستادن بر قاتل امیرالمومنین (علیهالسلام) سعی و کوشش کن.
روایت شده: که حماد بن عثمان در شب بیستویکم به زیارت امام صادق (علیهالسلام) آمد، حضرت پرسید: غسل کردهای؟ عرض کرد: آری، فدایت شوم؛ پس حضرت حصیری خواست و حمّاد را به نزدیک خود طلبید و مشغول نماز شد و پیوسته نماز خواند و حمّاد هم در کنار حضرت نماز میخواند تا از نمازهای خود فارغ شدند؛ آنگاه امام صادق (علیهالسلام) دعا کرد و حمّاد آمین گفت تا سپیده دمید.
سپس آن حضرت اذان و اقامه گفت و بعضی از خدمتکاران خود را خواست و جلو ایستاد و نماز صبح خواند؛ در رکعت اول پس از سوره «حمد»، سوره «قدر» و در رکعت دوم بعد از سوره «حمد»، سوره «توحید» را خواند و پس از نماز مشغول تسبیح و تحمید و تقدیس و ثنای حق و صلوات بر پیامبر و دعا برای مردان و زنان مؤمن و مسلمان شد؛ سپس سر به سجده گذاشت و به اندازه یک ساعت به جز صدای تنفس صدایی از آن حضرت شنیده نشد، پس از آن این دعا را خواند: «لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ مُقَلِّبَ القُلُوبِ وَ الأَبْصارِ» تا آخر دعا که در کتاب «اقبال» آمده است.
شیخ کلینی روایت کرده: که امام باقر (علیهالسلام) در شبهای بیستویکم و بیستوسوم تا نیمه شب دعا میخواند و پس از آن شروع به خواندن نماز میکرد.
روزی مردی قصد سفر کرد،پس خواست پولش را به شخص امانت داری بدهد.پس به نزد قاضی شهر رفت و به او گفت:به مسافرت می روم،می خواهم پولم را نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگشت از تو پس بگیرم.
قاضی گفت:اشکالی ندارد پولت را در آن صندوق بگذار پس مرد همین کار را کرد.
وقتی از سفر برگشت،نزد قاضی رفت و امانت را از خواست.قاضی به او گفت:من تو را نمی شناسم.
مرد غمگین شد و به سوی حاکم شهر رفت و قضیه را برای او شرح داد،پس حاکم گفت:فردا قاضی نزد من خواهد آمد و وقتی که در حال صحبت هستیم تو وارد شو و امانتت را بگیر.
در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد،حاکم به او گفت:من در همین ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم امور سرزمین را به تو بدهم چون من از تو چیزی جزء امانتداری ندیده ام.
در این وقت صاحب امانت داخل شد و به آن ها سلام کرد و گفت:ای قاضی من نزد تو امانتی دارم.پولم را نزد تو گذاشته ام.قاضی گفت:این کلید صندوق است.پولت را بردار و برو.
بعد دو روز قاضی نزد حاکم رفت تا درباره ی آن موضوع با هم صحبت کنند.پس حاکم گفت:
ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با دادن کشوری به تو!
حالا با چه چیزی کشور را از تو پس بگیریم.
سپس دستور به برکناری آن داد.
پیامبر (ص)می فرماید:
به زیادی نماز،روزه و حجشان نگاه نکنید به راستی سخن و دادن امانتشان نگاه کنید.
یادم باشد زندگی را دوست دارم. یادم باشد قلب کسی را نشکنم. یادم باشد زمان، بهترین استاد است. یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست. یادم باشد پاکی کودکیم را از دست ندهم. یادم باشد زندگی، ارزش غصّه خوردن ندارد. یادم باشد پل های پشت سرم را ویران نکنم. یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم. یادم باشد از بچّه ها می توان خیلی چیزها آموخت. یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام. یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود. یادم باشد که روز و روزگار خوش است و تنها، دل من، دل نیست. یادم باشد با کسی آنقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود. یادم باشد از چشمه ، درسِِ خروش بگیرم و از آسمان، درسِ پـاک زیستن. یادم باشد که آدم ها همه ارزشمندند و همه می توانند مهربان و دلسوز باشند. یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم. یادم باشد گره ی تنهایی و دلتنگی هر کس، فقط به دست دل خودش باز می شود. یادم باشد قبل از هر کار، با انگشت به پیشانی ام بزنم تا بعدا با مشت بر فرقم نکوبم
من دختری بودم که در هفت سالگی بعد از طلاق پدر و مادرم به پدرم داده شدم . این معامله ناخوشایند بدترین روزهای عمرم را برای من و برادرم که پنج سال داشت رقم زد ...
من برای اینکه آینده خوبی داشته باشم با جدیت تمام درس می خواندم تا عمرم به شانزده سال رسید ، اما پدرم مرا به ازدواج مردی در آورد که ده سال از خودم بزرگتر بود ، پدرم برای این ازدواج از من هیچ نظری نپرسید و من نیز معترض نشدم . زیرا این تنها راه نجات من از آن زندگی بود .
شوهرم انسان خوبی بود و تنها عیبی که داشت این بود که مرا از درس خواندن باز داشت . من موافقت کردم .. و خودش به شغل آزاد یعنی رانندگی و حمل و نقل پرداخت و در جده زندگی خود را شروع کردیم ... من برای او دو دختر و یک پسر به دنیا آوردم .. زندگی ما اینچنین می گذشت که پدرم فوت کرد و ثروت زیادی برای من به ارث گذاشت .
شوهرم با ارث من کنار دریا یک ویلای زیبا خرید ... بدین ترتیب حرص و طمع او را گرفت و مرا گول زد ، او به من گفت که همه داراییم را به نام او کنم زیرا به خاطر وکالت و کارهای دیگر .. بهتر است که همه چیز به اسم یک مرد باشد . علاوه بر ویلا زمینی نیز خرید و همه چیز خود را به قصر ویلایی که ساخته بودیم انتقال داد ...
من خیلی خوشحال بودم واحساس می کردم یک ملکه هستم . تا روزی از روزها اتفاقی رخ داد که مثل صاعقه وجودم را نابود کرد .. شوهرم زن دوم گرفته و او را به خانه مان آورده بود !!!
همهٔ خوشحالیم به غم واندوه تبدیل شد ...به گریه افتادم .. او با تمام بی شرمی گفت اینجا خانه من است اگر خوشت نمی آید در باز است می توانی بروی !! من با وجود وکیل و پی گیری های برادرم نتوانستم کاری از پیش ببرم .. و چیزی که مانده بود دعواهای پوچ و اهانتهای او و همسرش برای من بود ... بنابراین بچه هایم را برداشتم و به ریاض و نزد مادرم برگشتم .. مدتی را فقط در یک اتاق تنها گذراندم و با کسی حرف نمی زدم ، مادرم که استادی بزرگ بود با دوستش دکتر نفیسه حرف زد و او به دیدارم آمد
کمکهای دکتر نفیسه مرا از آن حالت بد روحی در آورد . وقتی که بهتر شدم به فکر ادامه تحصیل افتادم . به دانشگاه وارد شدم و به درجه خوبی نائل آمدم . سپس برای تکمیل تعلیمات پزشکی ام راهی آمریکا شدم . الحمدلله همه چیز برایم آسان تمام شد و توانستم به اهدافم برسم...
نه سال در آنجا تدریس کردم . حتی به فکرم هم نمی رسید که یک روز به وطنم باز گردم و خود را از خاطرات تلخ گذشته ام کاملا دور کرده بودم . تا اینکه روزی مادرم به دیدنم آمد و فرزندانم را نیز با خود آورده بود ..
به خاطر مادرم به وطنم بازگشتم در حالیکه گواهینامه جراحی زیبایی داشتم در بزرگترین بیمارستان حکومتی در ریاض مشغول به کار شدم . واین از فضل پروردگارم بود .بعد از یکسال برای یک دوره مهم به بریتانیا رفتم و ماندنم در آنجا نیز یکسال طول کشید...
یکی از روزها من و چند دکتر را برای یک مورد فوری فرا خواندند برای عمل دو نفر که اعضایشان در حادثه رانندگی قطع شده بود ، آنها را هشت ساعت عمل کرده و بخیه زدیم . سپس از اتاق عمل بیرون آمدم .... از حال آنها پرس و جو کردم . پرسنل بیمارستان پرونده آن دو نفر را به من دادند وقتی به آن نگاه کردم شوکه شدم و گذشته ام جلوی چشمانم آمد ! آن دو نفر که آنها را جراحی کرده بودیم آنها کسی جز شوهر سابقم و زنش نبودند !!
سبحان الخالق ، خداوندی که جزا عقاب آنها را پیش من آورده بود !!
بعد از اینکه حالشان بهتر شد شوهرم مرا شناخت و از من عذر خواهی کرد به خاطر همه بلاهایی که سرم آورده بود .. او گفت : مرا ببخش و نفرینم نکن به خدا قسم که مرگ را به چشمان خود دیدم ... گفتم چطور نفرینت کنم درحالیکه رب العالمین تو را اینگونه نزد من آورد ؟! به شرطی که اموالم را به من باز گردانی تو را خواهم بخشید . او رفت و خانه را فروخت و همه چیز را به من بازگرداند حتی بیشتر از حقم را ..
حمد وسپاس برای خداوندی که حقم را به من بازگرداند اگر چه بعد از سالها ...
9 زبان بدن که شمارو کاریزماتیک نشون میده : کاریزماتیک یعنی چی؟
تابه حال متوجه شده اید شخصی به طور ناخود آگاه تاثیر جالب و بسزایی روی اطرافیان می گذارند ؟
یا شخصی را دیده اید که به طرز عجیب و باور نکردنی ای موجب میشود تا مردم از او الهام والگو بگیرند ؟
یا بالعکس متوجه فردی شده اید که تاثیر بسیار بدی روی رفتار افراد دیگر می گذارد ؟
همه این مثال هایی که گفته شد، اشاره به همین موضوع کاریزماتیک دارد .
این اصطلاح از نظر لغوی به جذابیت ،دارابودن ویژگی های ممتاز وبرجسته اشاره می کند.
درواقع نوعی جاذبه ی فردی که تاثیر اجتماعی (جمعی) دارد.
البته که برای داشتن اطلاعات دقیق تر، بهتر است بیشتر تحقیق و بررسی انجام داد ولی دراین پست سعی براین داریم که میزان بسیار کمی ازاین اطلاعات را دراختیار شما خواننده عزیز قرار دهیم و بررسی ها وتحلیل های صحیح این موضوع را به خودتان واگذاریم.
دراینجا به چند مورد از رفتار های کاریزماتیک اشاره میکنیم :
1- موقع صحبت کردن صاف بایستید و راه بروید.
صاف نگه داشتن بدن و قوز نکردن، شانه های رو به عقب و بالا نگه داشتن سر باعث می شود به چشم دیگران با اعتماد بنفس بیایید.
2- موقع ایستادن، پاهایتان را از هم فاصله بدهید. وقتی می ایستید و پاهایتان را به هم می چسبانید احساس عدم اطمینان و تردید را به مخاطب القا می کنید 3- درجه صدایتان را پایین بیاورید اما رسا صحبت کنید.
4- درست دست دادن را یاد بگیرید.
از فشردن بیش از حد دستان طرف مقابل خودداری کنید.
سعی کنید دستانتان خشک باشد .
برقراری ارتباط چشمی در هنگام دست دادن فراموش نشود.
نیازی نیست که دست دیگر روی دست طرف مقابل قرار دهید ؛این حالت در واقع اثبات حالت برتری است که ممکن است در ذهن ناخودآگاه طف مقابل چندان خوشایند نباشد. فقط صمیمانه و با آرامش رفتار کرده و با او دست بدهید. 5- ژست قدرتمندی به خودتان بگیرید.
تحقیقات انجام شده نشان می دهند که کمتر از دو دقیقه بعد از اینکه شما ژست و حالت پر قدرتی به خودتان می گیرید، ترشح هورمون استرس یعنی کورتیزول در بدن شما کاهش پیدا می کند. 6- تماس چشمی مثبت را با مخاطبتان حفظ کنید. 7- موقع حرف زدن از دستهایتان استفاده کنید. 8- لبخند بزنید. 9- به موفقیت هایتان در گذشته فکر کنید به یاد بیاورید که در روز موفقیتتان چطور به نظر می رسید و صدا و لحن صحبت کردنتان چگونه بود. یادآوری این احساس واقعی به شما کمک می کند تا همان حالتها را به خودتان بگیرید.
و در آخر فراموش نکنید که شما چه بد و چه خوب، لیاقت بهترین هارا دارید و عالی هستید.